روزی که به مردی برخوردی
که یاخته های تنت را به شعر بدل کند
و با پیچش موهایت شعر بسازد،
روزی که به مردی برخوردی
که قادرت کند_مثل من_
با شعر حمام کنی
سرمه بکشی
و موهایت را شانه کنی،
آن روز می گویم، تردید نکن!
با او برو
مهم نیست مال من باشی یا او
مهم این است مال شعر باشی...
نزار قبانی
-----
نه از خودم فرار کرده ام
نه از شما
به جستجوی کسی رفته ام که
مثل هیچ کس نیست
نگران نباشید
یا با او
باز می گردم
یا او
بازم می گرداند
تا مثل شما زندگی کنم.
" محمدعلی بهمنی "
----
اين روز ها
بى حواس ترين زن دنيا منم
كه در گذر از ميان مردم شهر
با هر عطرى به ياد تو
مست مى شوم
و در چهار خانه ي
هر پيراهنى شبيه تو
بيتوته مى كنم
اين روز ها
هستى و نيستى
و ميان بى حواسي هاى معلقم
قدم مى زنى
تو را مى گردم
در ميان تمام كسانى كه شبيه تو نيستند
و سراغ تو را
از شلوغ ترين خيابان هاى شهر مى گيرم
نيستى كه نيستى
و من
بى حواس ترين زن دنيا
حواسم از تو
پرت نمى شود كه نمى شود
- منيره حسيني
-----
از تو سکوت مانده و از من،صدای تو
چیزی بگو که من بنویسم به جای تو
حرفی که خالی ام کند از سال ها سکوت
حسّی که باز پُر کنَدَم از هوای تو
هی شعر می نویسم و دلتنگ می شوم
حس می کنم و کنارَمی و آه...جای تو....
اصغر معاذي
-----
حرف که می زنی انگار
سوسنی در صدایت راه می رود
حرف بزن
می خواهم صدایت را بشنوم
تو باغبان صدایت بودی
و خنده ات دسته ی کبوتران سفیدی
که به یکباره پرواز می کنند
تو را دوست دارم
چون صدای اذان در سپیده دم
چون راهی که به خواب منتهی می شود
تو را دوست دارم
چون آخرین بسته سیگاری در تبعید...
.
.
.
( غلامرضا بروسان )
----
همین موهاست
همین قهوهایهای بلند
که تو روزی آنها را
گیس سفید مادرم مینامی،
همین صداست
همین آواز جوان
که تو روزی آن را
آوای دور لالائی مادرم میخوانی،
همین دستهاست
چابک و ظریف
که تو روزی آنها را
دستهای چروکیدهی مادرم میگویی،
و سرآخر
همین چشمهاست
همین چشمها
این دو سیاهِ نگران
که در ذهن تو تا ابد
همین دو نگران خواهند ماند....
گلاره جمشیدی/ مجموعهی رنگین کمانی بر پیشانی
----
شاید امشب را در کنار فرزندت
به ستاره چینی بگذرانی
و حتی به یاد نیاوری
ستاره ای که باهم در دل آسمان کاشتیم
و برایش اسم انتخاب کردیم
تا حاصل عشقمان را
هرشب،با چشمکی جشن بگیریم
شاید امشب آن ستاره همانی باشد
که تو
از میان لالایی ها برای دخترت
از آسمان میچینی و
در موهایش میگذاری...
و من چه سرد بیهوده میشوم
در شب های جوانیم.....
و تو نمیدانی
سالها بعد
در پیری انتظار
با آلزایمری که بعد از یک،سه را می شمارد
بی حساب و کتاب،
در پی چشمکی
هنوز هم جشن میگیرم
عشق ستاره ای که دیگر حتی
اسمش یادم نیست....!
- درنا محمودی